پاتوق دختر پسرای ایرانی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید حتما نظر بديد. امیدوارو با ما لحظات خوشی داشته باشید..
نويسندگان
شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : حمید رضا

 سلام دوستان من بعد مدتی که نبودم برگشتم

این وبلاگ در تاریخ 18 اسفند آغاز بکار میکند

از بعضی ها ممنون که مارو یاد کردن

جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب: Wallpapers , :: 2:58 :: نويسنده : حمید رضا

  Wallpapers → 45 Incredible Fantastic Digital Art HD Wallpapers

 

45 Incredible Fantastic Digital Art HD Wallpapers
JPG | 45 | 1920x1200 | 32 MB

 
Download     
تعداد بازدیدها : 13بار 

برچسب ها : 

جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:aks,sexi,sex,asheghane,ziba,pic, :: 2:53 :: نويسنده : حمید رضا

 Wallpaper → Rendering

 
 

Rendering Wallpapers Pack 4
70 Pics | JPEG | 1280x1024 - 2800x2100 | 19.52 Mb

 

 

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : حمید رضا

 

 

مرا کسی نساخت،خدا ساخت. نه آنچنان که کسی خواست که من کسی نداشتم.کسم هم خدا بود. کس،بی،کسان او بود که مرا ساخت. آنچنان که خودش خواست. نه از من نه از آن. من یک گل بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید. بر روی خاک و زیر آفتاب قرار داد. مرا به خود وا گذاشت. عاق آسمان. کسی هم مرا دوست نداشت. به فکرم نبود. وقتی داشتند مرا می آفریدند،می سرشتند، کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد.وقتی می خواستند قانتم را بر کشند،خویشاوند شاعر خیال پرواز و بلند پروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار بالای من کند. وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند، آشنایی دلسوز و دل شناس نداشتم تا…. « تا برود، بگردد و از خزانه ی دلهای خوب بهترین را برگزیند…»

 

 

 

********************************

 

 

همه ی طبقات آسمان را گشته ام. در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان آسمان تابستان بر جاده ی کهکشان تاخته ام، صحرای ابدیّت را نوردیده ام، بال در بال فرشتگان در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام. با خدایان، ایزدان، با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ی ارواح جاویدی که آرام یافته اند، آشنا بودم. از هرج،هر یک،یادی و یادگاری برایت آورده ام. از سیمای هر یک،زیباترین خط را ربوده ام. از اندام هر یک،نازنین طرح را گرفته ام. از هر گلی،چشم اندازی،دریایی،آسمانی، رنگی دزدیده ام و با دست و دامنی پر از خطها،رنگها و طرحهای آنسوی این آسمان زمینی،از معراج نیمه شبان تنهایی، به دامان مهربان تو،ای دامن حریر مهتاب شبههای زندگی سیاه من، فرود آمده ام و نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمان آورده ام در دامن تو بریزم

 

****************************

 

وقتی که دیگر نبود، من به بودنش نیازمند شدم!

 

وقتی که دیگر رفت، من به انتظار آمدنش نشستم

 

وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد،

 

من او را دوست داشتم

 

وقتی که او تمام کرد

 

من شروع کردم

 

وقتی که او تمام شد

 

من آغاز شدم

 

و چه سخت است!!!

 

«تنها متولد شدن، مثل تنها زندگی کردن،مثل تنها مردن…!!»

 

***********************

 

وقتی خواستم زندگی کردن، راهم را بستند

 

وقتی خواستم ستایش کردن، گفتند خرافات است

 

وقتی خواستم عاشق شدن، گفتند دروغ است

 

وقتی خواستم گریستن، گفتند ریا است

 

وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است

 

«دنیا را نگه دارید

 

می خواهم پیاده شوم…»

 

************************

 

حسین بیشتر از آب

 

تشنه ی لبیک بود…

 

افسوس که بجای افکارش

 

زخم هایش را نشانمان دادند…

 

و بزرگترین دردش را بی آبی جلوه دادند…

 

*************************

 

خدایا کفر نمی گویم، پریشانم، چه می خواهی تو از جانم؟ مرا بی آنکه خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی،غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب، آهسته و خسته و تهی دست و زبان بسته به خانه باز آیی…

 

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

 

خداوندا اگردر روز گرماخیز تابستان،تنت بر سایه ی دیوار بگشایی، لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آنطرف تر عمارتهای مرمرین بینی،و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو دوان باشد…

 

زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟

 

خداوندا اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی، پشیمان می شوی از قصه ی خلقت، از این بدعت، خداوندا…

 

«خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است»

 

«چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار…»

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:10 :: نويسنده : حمید رضا

 سلام ، واست کارت شارژ خریدم ، زحمت خراشیدنش با خودت!

|||||||||||||||||||||||||

+++++++++++++

LLLLLLLΓ
‘-
o—-o–’

 

این اتوبوس فقط خوشکلاروسوار میکنه بیزحمت بروکنار !

+++++++++++++

سروده حافظ پس از طلاق عیالش:

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش،

اونقدر لوس و ننر شد که سپردم به ننه اش!

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:59 :: نويسنده : حمید رضا

 

تفاوت عشق با ازدواج

 

 

تفاوت عشق با ازدواج

 

یک روز پدر بزرگم برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با

>>>>>>ارزش، وقتي به من داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب

>>>>>>شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده، من

>>>>>>اونکتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم،

>>>>>>

>>>>> چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم

>>>>>سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت،

>>>>>

>>>>همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما

>>>>و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست

>>>>امانته بايد ببرمش،

>>>>به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعي ميکردم از

>>>>هر صفحه اي حداقل يک مطلب رو بخونم.

>>>>در آخرين لحظه که پدر بزرگ ميخواست از خونه برهبيرون تقريبا به زور اون روزنامه رو

>>>>کشيد از دستم بيرون و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج مثل اون

>>>>کتاب و روزنامه مي مونه، يک اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش

>>>>مال خود خودت، اون موقع هست که فکر ميکني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت

>>>>هست که دلش رو به دستبيارم، هميشه مي تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک

>>>>شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اينکارو مي کنم حتي اگر

>>>>هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در

>>>>تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظهفکرميکني که خوب اينکه تعهدينداره ميتونه به

>>>>راحتي دل بکنه و بره مثل يه شيءبا ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که تا

>>>>جاييکه ممکنه ازش لذت ببري شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي

>>>>اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه...

>>>>

>>>>و این تفاوت عشق است با ازدواج

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 12:57 :: نويسنده : حمید رضا

 

شرك واقعي كيه ؟

 

 

 

شرك واقعي كيه ؟

 

کارتون شرک رو حتما ديدين ..اون غول سبز مهربون(!!!)آيا تا حالا به اين فکر کرده بودين که خلق اين هيبت و قيافه آيا تخيلي بوده يا واقعي؟؟بد نيست بدونين شخصي با اين مشخصات ظاهري وجود داشته و خلق قيافه شرک با الهام از ظاهر اين آقا بوده...

ماوريک تيلت که در سال 1903 به دنيا اومده و در سال 1954 هم از دنيا رفته...

يه کشتي گير حرفه اي بود..اونم در نخستين سال هايي که ورزش به عنوان يک سرگرمي نيز شناخته شده بود.

او متولد فرانسه.بسيار باهوش و به چهارده زبان دنيا مي توانسته صحبت کنه..به شعر و تجارت هم علاقه بسيار داشته...

در دهه بيستم زندگيش گرفتار بيماري نادر آکرو مگالي شد که باعث رشد ناهنجار استخوان هايش شد و کل اندامش را در بر گرفت که برايش رنج و عداب زيادي به همراه داشت و مورد بي مهري مردم قرار گرفت به طوري

که مجبور به ترک محل زندگيش که بسيار به اونجا علاقه داشت گرديد

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

شرك واقعي كيه ؟

 

 

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:شگفت انگیز, :: 12:46 :: نويسنده : حمید رضا

 منطقه نيلي پاترا آخرين مكان در سياره مريخ است كه احتمالا پس از تغييرات جهاني آب و هوا در آن حيات وجود داشته است.

محققان دانشگاه هاي براون و نوتردام و آزمايشگاه فيزيك دانشگاه جان هاپكينز با بررسي تصاوير به دست آمده از ماهواره مارس ركانيسنس اوربيتر متوجه شده اند روي دامنه آتشفشان سه ميليارد و 500 هزار ساله تخريب شده و مناطق اطراف آن نشانه هايي دال بر وجود آب و گرما ديده مي شود و درصورتي كه زماني در اين سياره حيات وجود داشته اين بخش مناسب ترين منطقه براي زندگي به شمار مي رفته است. 

به گفته دانشمندان نمونه هايي از خاك مشابه اين منطقه پيش از اين هم توسط سفينه هاي كاوشگر مريخ به دست آمده بود ولي محققان دلايل كافي براي رسيدن به چنين نتيجه اي نداشته اند.
 
منبع : شبكه خبر
 

 حیف نون با خوشحالي به دوستش ميگه بالاخره اين پازل رو بعد از ۲ سال حل كردم . دوستش ميگه: ۲ سال زياد نيست؟ ميگه:نه بابا رو جعبه اش نوشته ۷ تا ۱۰ سال.

 

حیف نون با دوست دخترش تو ماشین بودن می بینه جلوتر ایست بازرسیه به دوست دخترش می گه تو پیاده شو بعد از ایست بازرسی بگو مستقیم تجریش که من دوباره سوارت کنم ......بعد از ایست بازرسی دختره یادش می ره بگه تجریش می گه ونک . حیف نون می گه شرمنده مسیرم نمی خوره.

 

به حیف نون ميگن: @ يعني چي؟ ميگه: اي دورت بگردم

 

خدايا به من عشق بده تا شوهرم را دوست بدارم؛ صبر بده تا بتوانم تحملش كنم؛ اما قدرت نده كه مي زنم لهش مي كنم! ...

 

یارو ميره خواستگاری. ازش می پرسن چه كاره ای؟ روش نميشه بگه قصاب، ميگه لوازم يدكي گوسفند دارم!

 

حیف نون داشت گریه می کرد. باباش پرسید چی شده؟گفت: عاشق شدم!باباش گفت حالا عاشق کی هستی؟گفت: هر کسی که شما صلاح بدونی!


خر و گاو دعواشون ميشه خره ميره رو ديوار مينويسه گاو خر است


گوشه ای از نامه عاشقانه هالو به زنش : بدون توی دنیا یه قلب هست که فقط برای تو میتپه اونم قلب خودت .


يه اقايه بالا شهري به پايين شهري ميگه:ببخشيد اقا زن ذليل يعني چي؟ پايين شهري:همون که شما بهش ميگين تفاهم


يه روز يه عنكبوت قرص اكس مي خوره پتو ميبافه

 

مرد خسيسي كه سي سال قبل از يك فروشگاه كفشي خريده بود، دوباره وارد همان مغازه شد و گفت: ما باز آمديم!

 

چرا با جوراب خوابيدي؟ آخه اينطوري راحت‌تر مي‌خوابم! واسه چي؟ واسه اينكه ديشب با كفش خوابيدم، خوابم نبرد!

 

اولي به دومي: آن دو نفر را مي‌بيني؟ ده سال است كه ازدواج كرده‌اند و به قدري يكديگر را دوست دارند كه آدم فكر مي‌كند اصلا ازدواجي بين‌شان صورت نگرفته است!

 

رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه

 هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتن، كه شما هيچ گاه آنان را نمي دانستيد. بله،همگي ما مي دانيم كه انيشتن اين  فرمول [e=mc2] را كشف كرد. اما واقعيت آن است كه چيز هاي كمي در مورد زندگي خصوصي اش مي دانيم،خودتان را بااين هشت مورد،شگفت زده كنيد!



1 - اوبا سر بزرگ متولد شد

وقتي انيشتن به دنيا آمد او خيلي چاق بود و سرش خيلي بزرگ تا آنجايي كه مادر وي تصور مي كرد، فرزندش ناقص است،اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه هاي طبيعي بازگشت.

2 - حافظه اش به خوبي آنچه تصور مي شود، نبود

مطمئنا انيشتن مي توانسته كتابهاي مملو از فرمول و قوانين را حفظ كند،اما براي به ياد آوري چيز هاي معمولي واقعا حافظه ضعيفي داشته است. او يكي از بدترين اشخاص در به ياد آوردن سالروز تولد عزيزان بود و عذر و بهانه اش براي اين فراموشكاري، مختص دانستن آن [تولد ]براي بچه هاي كوچك بود.

3 - او ازداستانهاي علمي-تخيلي متنفر بود

انيشتن از داستانهاي تخيلي بيزار بود. زيرا كه احساس مي كرد ،آنها باعث تغيير درك عامه مردم ازعلم مي شوند و در عوض به آنها توهم باطلي از چيز هايي كه حقيقتا نمي توانند اتفاق بيفتند ميدهد.
به بيان او "من هرگزدر مورد آينده فكر نمي كنم،زيراكه آن به زودي مي آيد. به اين دليل او احساس مي كرد كساني كه بطور مثال بشقاب پرنده ها را مي بينند بايد تجربه هايشان را براي خود نگه دارند.
http://up.vatandownload.com/images/gmm0olt0cxgrx6zhzj6t.jpg
4 - او در آزمون ورودي دانشگاه اش رد شد

درسال 1895 در سن 17 سالگي،انيشتن كه قطعا يكي از بزرگترين نوابغي است،كه تا كنون متولد شده،در آزمون ورودي دانشگاه فدرال پلي تكنيك سوييس رد شد.
در واقع او بخش علوم ورياضيات را پشت سر گذاشت ولي در بخش هاي باقيمانده، مثل تاريخ و جغرافي رد شد.وقتي كه بعدها از او در اين رابطه سوال شد؛ او گفت:آنها بي نهايت كسل كننده بودند، و او تمايلي براي پاسخ دادن به اين سوالات را در خود آحساس نمي كرد.

 5 - علاقه اي به پوشيدن جوراب نداشت

انيشتن در سنين جواني يافته بود كه شصت پا باعث ايجاد سوراخ در جوراب مي شود.سپس تصميم گرفت كه ديگر جوراب به پا نكند و اين عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر اين او هرگز براي خوشايند و عدم خوشايند ديگران لباس نمي پوشيد، او عقيده داشت يا مردم اورا مي شناسند و يا نمي شناسند.پس اين مورد قبول واقع شدن[آن هم از روي پوشش] چه اهميتي ميتواند داشته باشد؟

6 - او فقط يكبار رانندگي كرد

انيشتن براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه، از راننده مورد اطمينان اش كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين اورا هدايت مي كرد، بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان،شنوندگان حضور داشت.
انيشتن، سخنراني مخصوص به خود را انجام مي داد و بيشتر اوقات راننده اش، بطور دقيقي آنها را حفظ مي كرد.
يك روز انيشتن در حالي كه در راه دانشگاه بود، باصداي بلند در ماشين پرسيد:چه كسي احساس خستگي مي كند؟
راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتن سخنراني كند،سپس انيشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصي نبود.انيشتن تنها در يك دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهي كه وقتي براي سخنراني داشت، كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانست او را از راننده اصلي تمييز دهد.
او قبول كرد، اماكمي ترديد در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از راننده اش پرسيده شود، او چه پاسخي خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنراني به نحوي عالي انجام شد، ولي تصور انيشتن درست از آب در آمد.دانشجويان در پايان سخنراني انيتشن جعلي شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند.
در اين حين راننده باهوش گفت "سوالات بقدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ گويد"سپس انيشتن از ميان حضار برخواست وبه راحتي به سوالات پاسخ داد،به حدي كه باعث شگفتي حضار شد.

7 - الهام گر او يك قطب نما بود

انيشتن در سنين نوجواني يك قطب نمابه عنوان هديه تولد از پدرش دريافت كرده بود.
وقتي كه او طرز كار قطب نما را مشاهده مي نمود، سعي مي كرد طرز كار آن را درك كند. او بعد از انجام اين كار بسيار شگفت زده شد.بنابر اين تصميم گرفت علت نيروهاي مختلف در طبيعت را درك كند.

8 - راز نهفته در نبوغ او

بعد از مرگ انيشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروي براي تحقيقات برداشته شد.
اما اينكار بصورت غير قانوني انجام شد. بعدها پسر انيشتن به او اجازه تحقيقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروي تكه هايي از مغز انيشتن را براي دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از اين مطالعات دريافت مي شود كه مغز انيشتن در مقايسه با ميانگين متوسط انسانها،مقدار بسيار زيادي سلولهاي گليال كه مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنين مغز انيشتن مقدار كمي چين خوردگي حقيقي موسوم به شيار سيلويوس داشته، كه اين مسئله امكان ارتباط آسان تر سلولهاي عصبي را بايكديگر فراهم مي سازد.
علاوه بر اينها مغز او داراي تراكم و چگالي زيادي بوده است و همينطور قطعه آهيانه پاييني داراي توانايي همكاري بيشتر با بخش تجزيه و تحليل رياضيات است.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
موضوعات
پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 316
بازدید کل : 26243
تعداد مطالب : 105
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



تصاوير تصادفی